داره دندونش روتست می کنه
شروع پائیز
روزی روزگاری
همه عمرم سلام بابایی نازم یه چند روزی بود که رفته بودم ماموریت نتونستم برات عکس و خاطره بنویسم. 11 مهر از روزهایی بود که 10 سال پیر شدم ،یه مدتی بود که داشتی دندون در میاوردی و کمی بد خلق شده بودی و غذا نمی خوردی و شبا بی قرار بودی ، فکر می کرد دندون داری در میاری و تبت هم شاید برا اونه ،یه روز بعد دیدم یه کمی رفتارت مشکوک می زنه چون علایم غیر طبیعی داشتی و سریع بردم دکتر و از اون طرف هم دکتر خودت نبود و نتوستم پیش اون ببرم به همین خاطر مجبور شدم به یه متخصص دیگه ببریمت.همون طور که حدس زده بودم دکتر هم گفت به احتمال قوی عفونت ادار داری سریع یه ازمایش نوشت و بردیم برا ازمایش و کیسه ازمایش گرفتیم و مامانت صبح ازمایش رو گرفت و برد به ازم...
نویسنده :
بابایی
13:11
با نمک شدی ها.....
خاطره ای از شب بارانی
سلامی به گرمی نگاهای زیبایت دخترم دیروز یکی از شبایی بود که خیلی زیاد داشت تو شهرمون یعنی ارومیه بارون می بارید من از روزهای بارونی و ابری خیلی خوشم میاد تو این روزها یه آرامش خاصی پیدا می کنم ، دو روزه که خیلی آروم و نازنازی شدی . جمعه 11 مهر ماه 93عصر ساعت 6 بود که مامان بزرگت زنگ زد و گفت داریم میریم بند برا شام شما هم بیایید ،بارون هم داشت نم نم می بارید حاضر شدیم و راه افتادیم لباسای پائیزیت رو تنت کرده بودیم هوا خیلی عالی بود یه کمی بیرون دور زدیم و رفیتیم بند برا شام همه دور هم شدیم و سفارش دل و قلوه و جگر دادیم وقتی که جگر رو اوردن یه هوی خودتو می خواستی بندازی رو غذا ،شروع کردی به نق زدن یه ...
نویسنده :
بابایی
9:14